قوله تعالى: ثم أوْرثْنا الْکتاب... خداوند عالم کردگار مهربان نوازنده بندگان جل جلاله و تقدست أسماوه و تعالت صفاته، امت احمد را اندرین آیت تشریف داد بهفت کرامت تشریفى تمام و تکریمى بزرگ و نواختى بى‏نهایت، و از فرزندان آدم هیچکس این هفت کرامت بهم نیافت مکر این امت. از ان هفت سه چیز در صدر آیت است: اول أوْرثْنا، دیگر اصْطفیْنا، سدیگر عبادنا. أوْرثْنا وارثان خواند، اصْطفیْنا برگزیدگان خواند، عبادنا بندگان خواند میراث بران ما، برگزیدگان ما، بندگان پذیرفتگان ما. چون وارثان خواند، بحقیقت میراث وانستاند، چون برگزیدگان خواند در علم وى غلط نیست رد نکند، چون پذیرفتگان خواند با عیب بنیفکند. أوْرثْنا میراث دادیم، نور هدى دولت دین عز علم آئین معرفت بهاى ایمان برکت سنت میوه حکمت این همه کرا دادیم، الذین اصْطفیْنا ایشان را که برگزیدیم چون میگزیدیم عیب مى‏دیدیم، رهى را به بى‏نیازى خود چنانک بود برگزیدیم اى محمد! آن روز که ما امت ترا گزیدیم فریشتگان دراز عمر پر طاعت میدیدیم، آن روز که در نحل ضعیف عسل نهادیم بازان با قوت میدیدیم آن روز که آن کرمک ضعیف را ابریشم دادیم ماران با هیبت میدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم شیران با صولت میدیدیم، آن روز که گاو بحرى را عنبر دادیم پیلان با عظمت میدیدیم، آن روز که در صدف مروارید نهادیم نهنگان با سطوت میدیدیم، آن روز که آواز خوش بعندلیب دادیم طاووسان با زینت میدیدیم، آن روز که امت محمد را مدح و ثنا گفتیم و رقم اصطفائیت کشیدیم فرشتگان دراز عمر و مقربان پر طاعت را بر درگه خدمت میدیدیم.


زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام


عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏

در شهر مرا هزار عاشق بیش است


تو شاد بزى که من ترا خواسته‏ام‏

از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فمنْهمْ ظالم لنفْسه و منْهمْ مقْتصد و منْهمْ سابق بالْخیْرات بإذْن الله تقسیمى لطیف و کرامتى عظیم، هرگز از جهانیان هیچ کس از مولى این شرف و کرامت نیافت که این امت یافت، رقم اصطفائیت بر همه کشید، آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد. همانست که جاى دیگر فرمود: التائبون الْعابدون... طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد: التائبون هر چند گنهکاران‏اند از کرده خود پشیمان‏اند و بتن فروشکسته و بدل اندهگنان‏اند، عذر خواهان و عفو جویانند، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: عرضت على ذنوب امتى و ما یلقى بعضهم من ظلم بعض فسألت الله الشفاعة فاعطانیها


، فمنْهمْ ظالم لنفْسه طفیلیان‏اند، و منْهمْ مقْتصد خواندگان‏اند، و منْهمْ سابق باردادگان‏اند، ظالم ستمکار است عفو من وى را، مقتصد جوینده است عون من وى را، سابق بار داده است فضل من وى را، ظالم بتازیانه غفلت زده، بتیغ ناپاکى کشته، بر درگاه مشیت افکنده، امید بر رحمت نهاده. مقتصد بتازیانه‏اى نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر درگاه طلب افکنده، بر امید نزدیکى نشسته، سابق بتازیانه آشنایى زده، بتیغ دوستى کشته، بر درگاه آرزومندى سوخته، امید بر دیدار نهاده. اى ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود، اى مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، اى سابق قربت ترا تا بر و احسان پیدا شود. اى ظالم ستر ترا و ننگ نیست، اى مقتصد قبول ترا و باک نیست، اى سابق قربت ترا و بخل نیست. اگر ظالمى من راحم‏ام، ور مقتصدى من عالم‏ام، ور سابقى من ناظرم. اگر ظالمى عذرى بس، ور مقتصدى سعیى بس، ور سابقى قصدى بس. ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیر عون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزرگوار من. سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید.


ذلک هو الْفضْل الْکبیر این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد. اى دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز برنیاید.


ابن الاعرابى گوید: هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حق خویش بنا کند اما حق کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدایى خود از خلق و خدمت خلق بى‏نیاز است و از معاصى خلق بى‏گزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.


اهل معرفت گفته‏اند: این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکى را از مشرب توحید آبشخورى است بر اندازه روش خویش یکى شاربه یکى ساقیه یکى سائمه، شاربه سابقان‏اند، ساقیه مقتصدان‏اند، سائمه ظالمان‏اند. شاربه محققان‏اند، ساقیه خاکیان‏اند، سائمه متعرضان‏اند و الیه الاشارة بقوله: لکمْ منْه شراب و منْه شجر فیه تسیمون، شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقى مینگرستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند اما در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند اما هم بى‏بهره نباشند چون انکار نگزیدند. شاربه در پیشگاه‏اند، ساقیه در طلب همراه‏اند، سائمه موقوف مانده بر درگاه‏اند، هر یکى را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزاى سزاواران بکاهد، ذلک هو الفضل الکبیر الذى ذکر الظالم مع السابق.


و قیل: الظالم مع السابق. و قیل: الظالم هو الافضل لانه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حملها من الطاعة. و قیل: لما ذکر بلفظ الایراث ففى المیراث یبدأ بذوى الفرض ثم ما یبقى فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقا کذلک قال الله عز و جل: فمنْهمْ ظالم لنفْسه فقدمه على السابق. و قیل: الظالم الذى ترک الحرام و المقتصد الذى ترک الشبهة و السابق الذى ترک الفضل فى الجملة. و قیل: الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین. و قیل: الظالم صاحب المودة و المقتصد صاحب الخلة و السابق صاحب المحبة. و قیل: الظالم صاحب سخاء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثار. و قیل: الظالم صاحب خوف و المقتصد صاحب خشیة و السابق صاحب هیبة و قیل: الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبى و السابق طالب المولى‏ و قیل: الظالم صاحب تواجد و المقتصد صاحب وجد و السابق صاحب وجود.


و قیل: الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.


و قیل: الظالم یراه فى الآخرة بمقدار ایام الدنیا فى کل جمعة مرة و المقتصد یراه فى کل یوم مرة و السابق غیر محجوب عنه البتة ذلک هو الْفضْل الْکبیر.


جنات عدْن یدْخلونها لما ذکر اصنافهم رتبها و لما ذکر الجنة ذکرهم على الجمع فقال: جنات عدْن یدْخلونها نبه على ان دخولهم الجنة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فى الفضل تمییز.


و قالوا الْحمْد لله الذی أذْهب عنا الْحزن اى جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن یوسف، یعقوب غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهى قدر آن چه داند؟ جان بلب رسیده‏اى باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشى دل شکسته‏اى غم خورده‏اى اندوه کشیده‏اى باید تا قدر این نواخت و عز این خطاب بداند که الْحمْد لله الذی أذْهب عنا الْحزن.


باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزت الطاف کرم روى بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر: الْحمْد لله الذی أذْهب عنا الْحزن. اى مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشه‏اى پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصله‏اى دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رویت مى‏کشد و نعره هل من مزید میزند. الحمد لله وحده.